۴/۱۵/۱۳۸۸

فردا مراسم خاک سپاری یحیی، پس از پاسخ پزشکی قانونی

نگذاشتند امروز دوستمان آرام گیرد
فردا مراسم خاک سپاری یحیی، پس از پاسخ پزشکی قانونی

امروز از صبح بیمارستان آتیه بودیم . از دوستان هیئت مدیره اقایان چوپان ، خورسند نیا و مالمیر نیز جهت همدردی با خانواده افشار آمده بودند. هر چه تلاش کردیم با توجه به حضور اشنایان دور و نزدیک امکان تحویل جسم بی جان یحیی به خانواده فراهم شود .نشد که نشد. مسئولین بیمارستان گزارش نوشته بودند : مرگ مشکوک ؟ هنوز هم بهت زده ام . کدام مرگ مشکوک؟ از هفتم تیر تا دیروز بستری بود . تشخیص خونریزی مغزی قطعی و عمل جراحی انجام گرفته بود . حتی مامور کلانتری هم پس از خواندن گزارش و اینکه مدت زمان بستری از 24 چند روز هم بیشتر است از ارجاع موضوع به پزشکی قانونی اظهار شگفتی کرد . اما انتظامات بیمارستان مطالبی در گوش او گفت که با کمی اکراه قانع شد.کار به کلانتری کشید. نام سعید فرزند یحیی که نیازمند دلجویی تسلیت بود یکباره تغییر کرد و او شد اولیای دم و اولین تجربه مسئولیت اجتماعی را پس از مرگ پدر در کلانتری تجربه کرد. همسر و دختر یحیی در کنار فامیل دور و نزدیک در انتظار تحویا جسم بی جان او و اصرار عجیب بیمارستان در رابطه با ادعای مرگ مشکوک، حکایت غریبی از مظلومیت بیمار هموفیلی و خانواده اش بود. هنوز به سعید تسلیت نگفته اورا به کلانتری بردند و رضایت از بیمارستان و عملکرد آن را اخذ کردند. با جدیت دنبال کشف علت این رفتار بیمارستان بودمو هیج دلیلی نیافتم مگر حضور خانواده در ساعت های اولیه بامداد و بی تابی در بیمارستان و تازه شدن زخم کهنه بی مبالاتی مسئولین وزارت بهداشت در سالهی قبل کار را به کلانتری و پزشکی قانونی رسانده بود. به رئیس دفتر محترم وزیر بهداشت تلفن زدم و از ایشان برای برهم نخوردن برنامه خاکسپاری کمک خواستم اما دیگر دیر شده بو و اساسا کشیک سازمان پزشکی قانونی تا ساعت 12 ظهر بود و تازه جسد دوست ما ساعت 11 صبح تحویل آمبولانسی از پزشکی قانونی گردید که سه جسد دیگر را می بایست از بیمارستان های مختلف تحویل بگیرد. سفارش رئیس دفتر وزیر بهداشت هم نتیجه ای نداد و همه خسته و بی نتیجه نزدیک ظهر آمبولانسی را که یحیی را در سکوت غبار گرفته ای با خود برد با چشم هایمان بدرقه کردیم . دست حادثه بر این تقدیر بود که الهه وسعید پیکر بی جان پدر را روز پدر به خاک ندهند. با خانم سلماسی عضو دیگر هیئت مدیره صحبت کردم که خود را با گریستن آرام می نمود و با آقای رشاد از مدیران با سابقه کانون که عمیقا متاسف شد و تاب گفتگو نداشت. هوا هم امروز گرفته بود و غبار آلود . عجب هماهنگی بود بین آب و هوا و عملکرد روز آخر بیمارستان .هیچکدام شفاف نبودند.

هیچ نظری موجود نیست: